Dogs are pure love.
هیرو از هفت هفتگی با ماست و جز خانواده ماشده به نظرمن خارج ازایران سگ داشتن یک جور دیگس چون برای حیوانات به خصوص سگها امکانات زیادی هست سگها عشق خالصن وقتی که سگ داری متوجه میشی که چه فرشته هایی هستن واقعا صاحبشون رو بیشتر از خودشون دوست دارن در هیچ دین و مذهب وفرهنگی کشتن موجود زنده اونم سگ پسندیده نیست میدونم که در ایران مشکلات خیلی بیشتری داریم حتی مردم هم روزانه با مشکلات زیادی روبرو هستن البته جریان سگ داشتن در ایران انقدر پیچیده شده که حتی کسانی هم که در خانه سگ دارن با مشکل مواجه شدن متاسفانه کسانیکه مسئول هستن هیچوقت سعی در حل کردن مسائل نداشتن فقط صورت مسئله رو پاک کردن کشورهای پیشرفته دیگه هم سالها قبل مشکل سگهای بی پناه رو داشتن ولی با مدیریت درست وفرهنگسازی تونستن این مشکل رو حل کنن امیدوارم روزی برسه که دیگه دغدغه هامون در ایران چیزای خیلی معمولی نباشه و همه در آرامش و شادی در کنارهم زندگی کنن شماهم اگر حیوان خانگی دارین حستون رو برام بنویسین
#حیوانات_خانگی#حیوانات_حق_زندگی_دارند_دقیقا_مثل_انسانها#حیوانات_را_دوست_بداریم #آکیتا #هلند#ایران#اروپا#بلاگرسفر#بلاگرمهاجرت#مهاجرت#انرژی_مثبت#حال_خوب#حیوان_آزاری_ممنوع
#loveanimals#petlovers#dogsarefamily#akita#netherlands#europa#dutch
ویزا رو که گرفتم فرداش رفتم سرکار همش منتظر بودم مدیرم بیاد و برم بهش بگم من مرخصی میخوام و ببینه که ویزا گرفتم ظهر بود که مدیر اومد رفتم پیشش و گفتم من یکماه مرخصی بدون حقوق میخوام اخه ویزام رو گرفتم باتعجب نگاهم کرد گفت چه جوری گرفتی؟ گفتم با شرکتهایی که قبلا کار کردم برام انجام دادن.چیزدیگه ای نگفت برگه مرخصیم رو امضاکرد و بهم داد
تا موقع رفتن دل تو دلم نبود با دنیس فرودگاه داوینچی رُم قرار داشتم بعدش باید میرفتم آلمان عروسی خواهرزادم و دنیس هم بعداز عروسی منو میخواست ببره پیش خانوادش برای آشنایی.
همه کارهامو توی شرکت انجام دادم یه همایشی داشتیم که تمام کاراشو کردهبودم و عالی برگزار شده بود وقتی خانم مدیرم فهمید میخوام برم گفت اره یه مدت استراحت کنید این چندوقت خیلی خسته شدین.
صبح پرواز رسید و بعد از پنج ساعت پرواز به رُم رسیدم وقتی چمدونم رو گرفتم دنیس رو پیدا کردم و رفتیم سراغ رُم گردی و هتلمون.
زیبایی رُم و واتیکان رو هم که میدونید سه روز باهم گشتیم و من به سمت آلمان پرواز کردم تو این مدت چندبار مادرو پدردنیس بامن صحبت کرده بودن عروسی خواهرزادم شد و دنیس هم اومد تا حالا عروسی ایرانی ندیده بود براش خیلی جالب بود فردای عروسی راهی هلندشدیم تا هم با پدرومادروخانواده خواهر دنیس آشنا بشم هم هلند رو بیشتر ببینم ظهر بود که پیش پدرومادر دنیس رسیدیم منم طبق رسم خودمون گفتم حتما تدارک ناهار دیدن بعد دیدم که نون و کالباس وپنیر برای ناهار آوردن مادرش که فهمید تعجب کردم گفت ما توهلند ناهارمون اینطوریه شام رو کاملترمیخوریم مامان وبابای دنیس جلوی خودم به دنیس گفتن دختر خوب وزیبایی هست مامانش به دنیس گفت نمیشه بمونه و ایران نره؟ منم گفتم نه همینطوری نمیشه مادر دنیس بهم گفت بیابریم قدم بزنیم باهم صحبت کنیم بهم گفت تا حالا دنیس هیچوقت درمورد دختری انقدر جدی نبوده اونموقع که گفت میخوام برم ایران یه مقدار نگران شدم چون چیزی از ایران نمیدونستم ولی الان که دیدمت خیالم راحت شد خوشحال بودم که تونستم رابطه خوبی برقرارکنم فردای اونروز قرارشد بریم روتردام که دنیس محل زندگیشو نشونم بده. ادامه دارد..
#زندگی_من#بیوگرافی#زندگی_بدون_مرز#هلند#اروپا#هلندی#اروپایی#موفقیت#مهاجرت#biography#netherlands#iran