ویزا رو که گرفتم فرداش رفتم سرکار همش منتظر بودم مدیرم بیاد و برم بهش بگم من مرخصی میخوام و ببینه که ویزا گرفتم ظهر بود که مدیر اومد رفتم پیشش و گفتم من یکماه مرخصی بدون حقوق میخوام اخه ویزام رو گرفتم باتعجب نگاهم کرد گفت چه جوری گرفتی؟ گفتم با شرکتهایی که قبلا کار کردم برام انجام دادن.چیزدیگه ای نگفت برگه مرخصیم رو امضاکرد و بهم داد
تا موقع رفتن دل تو دلم نبود با دنیس فرودگاه داوینچی رُم قرار داشتم بعدش باید میرفتم آلمان عروسی خواهرزادم و دنیس هم بعداز عروسی منو میخواست ببره پیش خانوادش برای آشنایی.
همه کارهامو توی شرکت انجام دادم یه همایشی داشتیم که تمام کاراشو کردهبودم و عالی برگزار شده بود وقتی خانم مدیرم فهمید میخوام برم گفت اره یه مدت استراحت کنید این چندوقت خیلی خسته شدین.
صبح پرواز رسید و بعد از پنج ساعت پرواز به رُم رسیدم وقتی چمدونم رو گرفتم دنیس رو پیدا کردم و رفتیم سراغ رُم گردی و هتلمون.
زیبایی رُم و واتیکان رو هم که میدونید سه روز باهم گشتیم و من به سمت آلمان پرواز کردم تو این مدت چندبار مادرو پدردنیس بامن صحبت کرده بودن عروسی خواهرزادم شد و دنیس هم اومد تا حالا عروسی ایرانی ندیده بود براش خیلی جالب بود فردای عروسی راهی هلندشدیم تا هم با پدرومادروخانواده خواهر دنیس آشنا بشم هم هلند رو بیشتر ببینم ظهر بود که پیش پدرومادر دنیس رسیدیم منم طبق رسم خودمون گفتم حتما تدارک ناهار دیدن بعد دیدم که نون و کالباس وپنیر برای ناهار آوردن مادرش که فهمید تعجب کردم گفت ما توهلند ناهارمون اینطوریه شام رو کاملترمیخوریم مامان وبابای دنیس جلوی خودم به دنیس گفتن دختر خوب وزیبایی هست مامانش به دنیس گفت نمیشه بمونه و ایران نره؟ منم گفتم نه همینطوری نمیشه مادر دنیس بهم گفت بیابریم قدم بزنیم باهم صحبت کنیم بهم گفت تا حالا دنیس هیچوقت درمورد دختری انقدر جدی نبوده اونموقع که گفت میخوام برم ایران یه مقدار نگران شدم چون چیزی از ایران نمیدونستم ولی الان که دیدمت خیالم راحت شد خوشحال بودم که تونستم رابطه خوبی برقرارکنم فردای اونروز قرارشد بریم روتردام که دنیس محل زندگیشو نشونم بده. ادامه دارد..
#زندگی_من#بیوگرافی#زندگی_بدون_مرز#هلند#اروپا#هلندی#اروپایی#موفقیت#مهاجرت#biography#netherlands#iran
More posts from هانیه |بلاگرسفرومهاجرت @haniehworld